۱. آیا همچنان میتوان با این باور مسلط همراه شد که آثار تحقیقی و هنری باید موضعی بیطرف، غیرشخصی و عینی داشته باشند؟ آیا میتوان گفتن از دیگری و به نمایش گذاشتن او را، ولو با نیت خیر، کماکان امری مثبت و در جهت اصلاح امور در نظر گرفت؟ در تفکری با بینشی انتقادی چنین مفروضاتی پذیرفتنی نیست. در واقع، شاید مارتا رازلر این سؤال را رساتر مطرح کرده باشد: «کدام مبارزهی سیاسی را سراغ دارید که در آن کسی بهخاطر کسی دیگر وارد مبارزه شده و در آن پیروز شده باشد؟» مفهوم خودمردمنگاری بدلیلی برای چنین پیشفرضهای مبتنی بر ادعای بیطرفی است. خودمردمنگاری نوعی روش تحقیق، سبکی نوشتاری و رویکردی هنری است که در آن مفاهیم نظری با تجربیات شخصی ادغام میشود و تجربهی زیسته در زمینهی اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و هنری قرار میگیرد. این روش تجربیات را تاریخمند میکند و البته که د تاریخ مد نظر خودمردمنگاری نه روایتی کلان و منسجم، بلکه خُرد و تکهتکه است.
خودمردمنگاری امکان سخن گفتن از خود و روایتِ خود است، «خودی» که همواره نادیده گرفته شده است.
۲. خودمردمنگاری با پرکردن شکافهای روایتهای کلان موجودْ نور تازهای به تجربهی شخصی میتاباند. چنین رویکردی روشهای متعارف تحقیق و بازنماییِ دیگری را به چالش میکشد و تحقیق را عملی سیاسی با آگاهی اجتماعی تلقی میکند. خودمردمنگاری با مخدوش کردن مرزهای میان مشاهدهگر و مشاهدهشوندهْ روایتها و نرمهای مرسوم و مرجع را زیر سؤال میبرد و تمایز میان خود مقتدر ودیگری منفعل را، که اصلی پذیرفته در تحقیق و بازنمایی فرودستان است، به هم میزند.
مؤلف در اینجا همزمان در جایگاه سوژه و ابژه قرار میگیرد و از زاویهدیدی دوگانه دست به مشاهدهی بیرونی و خودکاوی درونی میزند. این جایگاه تألیفی پرظرافت به مسئلهی نابرابری قدرتی میپردازد که در کنه فرایند تحقیق وجود دارد. این شیوه مناسبات تاریخی فرایند تحقیق را مختل، بهویژه زمانی که محققِ غیرخودی به مطالعهی دیگری «اگزوتیک» میپردازد. تحقیقات و بازنماییهاییکه زمانی در خدمت محققان بودند اکنون امکانی در اختیار افراد قرار میدهند تا روایتهای فرهنگی و شخصی خودشان را بسازند. این بررسی خودکاوانهی احساسات جاری و توصیف شفاف تجربههای فردی و بینافردی زمینهساز حرکتی سیال میان امر فردی و امر جمعی و اجتماعی میشود و فراتر از چهرهپردازی بازنمایانه میرود.
۳. به کمک خودمردمنگاری میتوانیم به بازبینی نسبتهایی بپردازیم که سیستمهای استعماری میان حوضهها و افراد برقرار کردهاند، به این امید که بتوانیم این نسبتها را از نو پیکربندی کنیم. برای تحقق این امر لازم است بیانگری را جایگزین بازنمایی کنیم. در نظر منتقدان، یکی از پیشفرضهای استعماری بازنمایی آن است که ما جهان را میشناسیم و بنابراین میتوانیم آن را بازنماییکنیم. در نظر منتقدان، این پیشفرض امکان مواجهه با شرایط را سلب میکند. در بحث بازنمایی ناخودآگاه قدرت، سلسلهمراتب و خشونت جریان دارد. قاب بازنمای نظم موجود، دیگری را حذف میکند و یا مخدوش شده به تصویر میکشد. بنابراین، خودمردمنگاری را میتوان تفکری استعمارزدایانه در نظر گرفت.