Golrokh Nafisi, Human Map, Aria Gallery2022

نقشه‌هایی برای سفر به پشت کوه قاف

هلیا همدانی

آغاز سفر

نقشه‌هایی برای سفر به پشت کوه قاف حاصل گفتگو، هم‌فکری و دوستی طولانی‌مدت ما سه نفر است: گلرخ نفیسی، تارا فاتحی و هلیا همدانی. ما یکدیگر را سال‌ها پیش در تهران شناختیم. گلرخ، هنرمند تجسمی و تصویرگر، ساکن تهران است و تارا، هنرمند بینارشته‌ای و متخصص هنرهای اجرا، در لندن زندگی می‌کند و من هم هلیا همدانی، مورخ هنر، پژوهشگر و کیوریتور، ساکن شهر رُم هستم. به گواه همکارانم در جهان هنر در فعالیت‌هایی که کیوریت کرده‌ام همیشه بر گفتگوی میان‌فرهنگی و میان‌رسانه‌ای تأکید داشته‌ام. داستان این نمایش اما، با فراخوان کیوریتوریال گالری آریا در سال ۱۳۹۹ آغاز شد. در فراخوان، از تمام کیوریتورهای ایرانی – در هرکجا که ساکن بودند – دعوت شده بود تا پروژه‌ای برای نمایشگاهی در سال ۱۴۰۰ معرفی کنند.

در آن زمان عدد سال ۱۴۰۰ به قدری برایم دور و در عین حال جالب بود که فکر کردم چه زمانی بهتر از این برای همکاری با دو هنرمند محبوبم که از قضا دوستان بسیار نزدیکم هم بودند. مدارک مورد نظر فراخوان را تهیه کردم و برای گالری فرستادم. می‌دانستم حتی اگر پروژه پذیرفته شود، امکان جمع شدن هم‌زمان هر سه نفرمان در تهران بسیار دست‌نیافتی است، به‌خصوص که فراخوان برای شرکت‌کنندگان در تمام دنیا بود، اما هیچ امکان مالی‌ای برای سفر کیوریتور یا هنرمندان در نظر گرفته نشده بود.

کمی بعدْ از گالری خبر رسید که پروژه‌مان پذیرفته شده و قرار شد برای تعیین تاریخ گفتگو کنیم. یک ماه پیش از نوروز ۱۴۰۰ برای سفر کوتاهی به تهران رفته بودم که سرو‌کله‌ی بیماری جدیدی به نام بالینی سارس/کویید۲ پیدا شد. با شیوع پاندمی، آمار مرگ‌ومیر به‌سرعت بالا می‌ر‌فت و قرنطینه‌ها جدی‌تر شد. سفر کوتاه من‌ هم، با برچیده شدن تمام سفرهای خارجی، پنج ماه به درازا کشید. در میانه‌ی همه‌ی این چیزها ایده‌ی نمایش و نمایشگاه روز‌به‌روز بی‌معنی‌تر و غیرضروری‌تر به نظر می‌رسید.

در این احوال که وحشت و نا‌امیدی اهالی هنر را هم در بر گرفته بود، حمید سِوری، منتقد و مورخ هنر، در پاسخ به کامنت‌های شکوه و دردهای دوستان و شاگردانش، گزارشی از یک روز معمولی‌اش در خانه را در فیس‌بوک به اشتراک گذاشت و از دیگران خواست از روزمره‌شان بنویسند. گلرخ، به دعوت استاد، شروع به همکاری با طرحی درباره‌ی روزمره‌نویسی کرد.

گلرخ ماجرا را با من و تارا و احمدعلی کدیور در میان گذاشت. او تصمیم گرفته بود کامنت‌های یک‌شکل حک شده بر صفحه‌ی آبی فیس‌بوک را به فرم زنده و روزمره‌ی دست‌نویس بازگرداند. گلرخ پرسید: «چه اتفاقی برای این متون می‌افتد اگر با دستخط صاحبانِ این روزمره‌ها نوشته شوند و کیفیت فردی این دستخط به آن اضافه شود؟» و با هم پرسیدیم چگونه می‌توانیم با تنوع شهرها، جغرافیا، سن‌ و جنسیت نویسندگان که روزمره‌ها را به دور و نزدیک می‌برد گفتگو کنیم. با هم‌‌‌فکری به ایده‌ی طومارهای کاغذی رسیدیم، طوماری حقیقی و غیرمجازی که در آن به‌شکلی دنباله‌دار روزمره‌هایمان را با تاریخ و محدوده‌ی جغرافیایی‌مان ثبت کنیم و به انتخاب خودمان برای آدرسی از میان فهرست مشترک متقاضیان روزمره‌نویسی یا دوستانمان بفرستیم. بدین ترتیب، زمانِ واقعی رسیدن یک بسته به نفر بعدی به کمک اداره‌ی پست – این استخوان‌بندی باقی‌مانده از اتصال فیزیکی ما پیش از دنیای دیجیتال – بخش جدایی‌ناپذیری از این طرح شد. 

طومارها سفرشان را در خرداد سال ۱۳۹۹ از شهر تهران آغاز کردند. هر گیرنده پس از دریافت طومار و نوشتن روزمره‌اش آن را برای نفر بعدی پست می‌کرد. در عین حال هریک از روزمره‌نویسان می‌توانستند تصمیم به قطع سفرِ طومار بگیرند. هر طومار بیش از ده متر طول داشت و اگر کسی از روزمره‌‌نویسان به این تصمیم می‌رسید که قصه‌ی طومار به پایان رسیده، به جای فرستادن آن به آدرس بعدیْ آن را به آدرس مبدأ پست می‌کرد. طومارها در ایران، اروپا و آمریکا چرخیدند.

بخش‌هایی از چیدمان روزمره‌نامه (۱۳۹۹-۱۴۰۱)، اردیبهشت ۱۴۰۱

در گالری آریا، در ورودیِ فضای نمایش همین طومارها به بینندگان خوشامد می‌گفتند. در فاصله‌ی دو سالی که نمایش به تعویق افتاد و ما کارهای دیگری انجام دادیم، چند طومار به مقصد اولیه بازگشت و آخرین طومار همچنان در سفر است. در فضای گالری هر روز بخشی از طومارها را به کمک بازدیدکنندگان خواندیم و صداها را ضبط کردیم. این‌ بار تلاش کردیم تا کلماتِ نویسندگانِ طومار را که غالباً در کنار ما نبودند با صداهای بدن‌های حاضر در گالری آریا پیوند بزنیم. از روز سوم نمایش، صداهای ضبط شده در روزهای قبل در این فضا به‌شکل لوپ پخش می‌شد.

روایت‌های نویسندگان طومار ما را به دور و نزدیک می‌برد، به روزی معمولی در خانه، به روایت‌هایی متکثر و قطعه‌قطعه، به نام مکان‌ها و تاریخ روزها، به شادی‌ها و نگرانی‌ها، پرسش‌های اگزیستانسیالیستی یا سانتی‌مانتال و احساساتی از ایام پاندمی که هیچ نشده از یاد برده بودیم. خواندن دستخط‌ها ساده نبود و احمد که پشت دستگاه ضبط نشسته بود به خوانندگان اطمینان می‌داد که مشکلی نیست اگر تپق بزنند، بخندند یا مکث کنند، از روی کلماتی عبور کنند یا چند بار جمله‌ای را تکرار کنند. فایل ضبط‌شده‌ی نهایی بیش از یک ساعت روزمره‌خوانی‌ است. روایت‌ این‌ روزمره‌های به‌ظاهر بی‌اهمیت وقتی کنار هم قرار گرفتند، گاه با تپق و نیمه‌کاره و گاه با ذوق، به تمرینی شگفت‌انگیز برای مستند کردن ایامی تراماتیک بدل شد. تلاش این صداهای متفاوت برای خواندن دستخط‌هایی که در گذشته‌ای نه‌چندان دور جغرافیاهای گوناگونی را پیموده بودندْ پیش‌درآمدی استعاری برای سفری جمعی شد، سفری به دورترین نقطه‌ی جهان: پشتِ کوهِ قاف.

در راه

روزی روزگاری، گرداگرد زمین را کوه بلندی فرا‌‌‌ گرفته بود که بیشترش در میانِ آب بود. نامش قاف، جنسش از زمرد سبز و چنان مرتفع که از قله‌اش تا آسمان، به قامت یک انسان بود. چنانکه گویند رنگ آبیِ آسمان‌ها از انعکاس نور خورشیدی است که هر روز از پشت این کوه طلوع می‌کند. از کوه قاف در افسانه‌ها، شعرها، اسطوره‌های ایرانی و متون اسلامی بسیار روایت شده است. 

ایده‌‌ی اصلی این پروژه تهیه‌ی راهنمای مسیر و نقشه‌هایی خیالی برای سفر به پشتِ کوهِ قاف یا همان دنیای نادیده‌ها است. این سفر خیالی با تلاش روزمره برای ترسیم نقشه‌های نامرئی، قصه‌گویی، تجسمِ گروهی، روایت قصه‌های فراموش‌شده، تحریف‌شده یا روایت‌نشده، حضور و غیاب بدن‌ها و ساختن فضایی برای ملاقات‌های حقیقی عجین است. آثار این پروژه‌_ از پرده‌ها تا نامه‌ها، آرشیو‌ها ، تقویم‌ها و سفرنامه‌ها_ به‌گونه‌ای به سنت‌‌های قصه‌گویی زنانه اشاره دارند، سنتی هزارویک‌‌شبی که هر روز با روایت یک داستان و با اصرار بر قصه‌گویی و تخیل آنچه نمی‌بینیم، وقوع فاجعه را به تعویق می‌اندازد و غیرممکن‌ها را تصورپذیر می‌کند.

در طبقه‌ی اول، گلرخ در قالب پروژه‌ی برزخ، داستان‌های «شهرهای به‌هم‌پیوسته» را به نمایش گذاشت. در متون فلسفه‌ی اسلامی، برزخ وضعیتی تعلیقی پنداشته می‌شود که در آنْ هر ممکنی امکان ظهور می‌یابد، به‌طوری که شاید حتی متضادها نیز هم‌زمان در یک فضا قرار بگیرند. این پروژه متشکل از مجموعه‌ای از پرده‌ها و پرچم‌ها‌‌ست که در فاصله‌ی زمانی سال‌های ۱۳۹۶ تا ۱۳۹۹ به مناسبت‌های گوناگون در جغرافیاهای مختلف تولید و غالباً به‌صورت منفرد و یا در بستر جشنی مردمی، مجلس موسیقی و یا کارگاه نمایش داده شده‌اند.

گلرخ، روی دو دیوار گالری هم دو نقشه‌ی مسیر راه ترسیم کرد. روی دیوار سمت چپ، به‌محض ورود به فضای نمایش نقشه‌ای الهام گرفته از روش نقشه‌نگاری مسالک و ممالک[i] قرار داشت که در آن اسامی شهرهای حقیقی در جغرافیایی خیالی نگاشته شده بود.

گلرخ نفیسی، گالری آریا، تهران، اردیبهشت ۱۴۰‍۱

نقشه‌ی دوم – با الهام از تشریح منصوری[ii] یکی از نخستین تصاویر تاریخی آناتومی انسان – متشکل از فیگوری انسانی بود. در این نقشه، کلمات به مسیرهای احساسی/معنایی اشاره می‌کنند و این‌ بار نقشه به جای جغرافیای سیاسی به جغرافیایی درونی و مرزهایش می‌پردازد و شاه‌راه‌های عواطف را در راستای مرزهای درونی انسان تخیل می‌کند. مقابل این تصویر میز کار هنرمند قرار داشت که در مدت یک هفته‌ی نمایش، روی طوماری کاغذی – که در فضا باز می‌شد – اطلاعات و تصاویری از هر روز را طراحی می‌کرد.

گلرخ نفیسی، گالری آریا، تهران، اردیبهشت ۱۴۰۱

در کنار نقشه‌های روی دیوار، نخستین بار بود که نقاشی‌های پارچه‌ای یا همان پرده‌های برزخی گلرخ هم یکجا جمع شده بودند. این آثار به مجموعه‌ای از سفرنامه‌ها، تقویم‌های جمعی و کلمات متضاد (خوف و رجا، حب و بغض و مانند آنها) تقسیم می‌شوند. این پرده‌ها به‌لحاظ بصری به بوم‌های رنگارنگ نقاشی می‌مانند و بر خلاف بوم‌های بزرگ نقاشی آبستره اکسپرسیونیسم، که به نقاشی مردانه نیز شهرت دارد، یادآور سنتی زنانه‌‌اند که نقشه‌های خیالی و تاریخ و جغرافیا و کلمات را با نخ و سوزن روی سطحی نرم به یکدیگر متصل می‌کند.

گلرخ نفیسی، چیدمان برزخ، شهرهای به‌هم‌پیوسته، گالری آریا، ۱۴۰۱


هنرمند در این پرده‌ها مرزهای زبانی و سیاسی را با موانع نمادین و ساخته‌ی دست انسان همچون نیوجرسی‌ها و دروازه‌های آهنی تعریف می‌کند و به‌هم‌پیوستگی شهرها را با پدیده‌های حسانی و طبیعی چون طلوع و غروب، فلق و شفق اندازه می‌گیرد. برای مثال در نقشه‌ای برای بینال هنر لاهور، محاسبه می‌کند که اگر روی نقشه‌ی گوگل از منزلش در تهران تا لاهور پیاده و بی‌وقفه راهپیمایی کند، پانصد‌و‌پنجاه‌و‌نه ساعت یعنی بیست‌و‌سه روز در راه خواهد بود. او مسیر را به روزها و روزها را با طلوع و غروب‌ها پیوند می‌زند و محاسبه می‌کند که هر طلوع و غروب را در کدام شهر خواهد گذراند. به گفته‌ی خودش: «‌در این پرده/نقشه، مسیر را با شهرهایی که مسافر طلوع و غروب آفتاب را در آنها خواهد دید رسم کردم. شهرهایی که روزگاری که جابه‌جایی به مراتب سخت‌تر از امروز بود به هم متصل بودند و حالا گرفتار میان مرزهای ناممکن‌اند.»   

گرچه تکنیک پرده‌ها و آن لامپ‌های رنگی آویزان در اطرافشان ما را به یاد سنت پرده‌خوانی، تعزیه یا جشن‌های سنتی‌مان می‌اندازند، به جای اصرار بر ملی‌گرایی، بازگشت به سنت یا نوستالژی برای گذشته، این پرده‌ها در صددِ ترکیب اجزای فرهنگ‌های گوناگون و به گفته‌ی هنرمند، ساختنِ «بین المللی» هستند که مرزها و شهرها را به یکدیگر پیوند می‌دهند.

با خروج از فضای آثار گلرخ در طبقه‌ی اول، خط قرمزی روی زمین مخاطبان را به سمت زیرزمین و سرداب هدایت می‌کرد. در این فضا، علاوه‌ بر آثار تارا، کتابخانه‌ی کوچکی بر پا شده بود که در آن کتاب‌های قرار داشت که هر یک از ما در تحقیقاتمان از آنها استفاده کرده بودیم.

کتابخانه‌ی نقشه‌هایی برای سفر به پشت کوه قاف، گالری آریا، ۱۴۰۱

هر سه اثر تارا تجربه‌هایی درباره‌ی ارتباط میان هنر اجرا، بدن اجراگر، جمع‌آوری روایات از منابع مختلف زنده و آرشیوی و همچنین اسناد و اشیا باقی‌مانده از اجراهای مختلف بودند. به این ترتیب، تارا از طریق تصاویر، اشیا، لباس‌ها و صداها اجراهای زنده را از نو احضار می‌کرد.

از راهروی ورودی، تکه‌هایی از آرشیو پاره‌پاره‌ که از سقف آویزان بودند دیده می‌شد. در این پروژه، تارا آرشیوی‌ ساخته است که برای اتصال به دیگر روایت‌ها، دیگر بدن‌ها و دیگر قصه‌ها تکه‌تکه می‌شود. در آرشیو پاره‌پاره، هنرمند مجموعه‌ای از تصاویر، مدارک و نامه‌ها را از بایگانی خانوادگی خود و دیگران جمع‌آوری می‌کند. سپس هر روز و به مدت یک سال (از آغاز تا پایان سال ۲۰۱۷ میلادی) قطعه‌ای از تصاویر این آرشیو را در شهرهای مختلفی که در آن سال از آنها عبور کرده در فضاهای عمومی رها می‌کند.

تارا پیش از رها کردنِ تصویر در مکان مورد نظر، رقصی انجام می‌دهد و درجه‌حرارت هوا را با دماسنج اندازه می‌گیرد. هنرمند در پشت هر عکس عنوانی برای اثر، مکان جغرافیاییِ رها‌ شدن تصویر، درجه‌ی حرارت هوا و توضیح حرکاتی که در آن روز اجرا شده را می‌نویسد و از یابنده می‌خواهد تا تصویر را با خود نگه دارد و اگر مایل است بقیه‌ی آرشیو را در فضای مجازی با هشتگ‌ها دنبال کند. بدین ترتیب، این آرشیو خصوصی در آیینی روزانه به مدت یک سال، ۳۶۵ روز پیاپی، به تاریخ و جغرافیاهای دیگر و بدن‌های حاضر در مسیرش متصل/ عمومی می‌شود. تارا با این اثر بیش از هر چیز ایده‌ی آرشیو را به چالش می‌کشد. تصاویر را از آلبوم‌ها بیرون می‌کشد، پاره‌پاره می‌کند و به جای نگهداری آنها در دمای مطلوبْ تکه‌هایی از آرشیو را به مکان‌هایی در راه می‌سپارد.

به این ترتیب، آرشیو پاره‌پاره در طول سفر یک‌ساله‌ی هنرمند تغییر فرم می‌دهد و بعدها به جعبه‌ابزاری برای اجراها، نمایشگاه‌ها و دیگر آثار او بدل می‌شود. چنانکه در آبان ۱۳۹۹ کتابی با همین عنوان به زبان انگلیسی منتشر شد که در آن کلیه متون، تصاویر و اطلاعات آرشیو پاره‌پاره، به‌علاوه‌ی متونی از نویسندگانی که تارا به هم‌فکری با آرشیو دعوت کرده بود در آن گنجانده شده است.[iii] این کتاب یکی از کتاب‌های کتابخانه‌ی ما در گالری نیز بود. در گالری آریا، در روز نشست با هنرمندان و مهمان‌های برنامه، تارا در گردشی با مخاطبان بخش‌هایی از داستان آرشیو را به کمک حاضران به حرکت درآورد.

تارا فاتحی، گردش با آرشیو پاره‌پاره ( ۲۰۱۷-امروز)، گالری آریا، اردیبهشت ۱۴۰۱
عکس: هادی محسنی

چیدمان دیگر تارا برای این نمایشگاه، تحقیقی هنری است که هنرمند برای آن نام فارسی به‌دنبالِ[iv] انتخاب کرده است. تارا این تحقیق را از سال گذشته با مطالعه در آرشیو سازمان ملل متحد در شهر ژنو آغاز کرده و همچنان ادامه می‌دهد. این بار، به جای اتصال آرشیو شخصی به فضای جمعی و شهری، تارا به سراغ آرشیو نهادی بین‌المللی می‌رود و علاوه بر مطالعه‌ی اسنادْ درباره‌ی معماری فضای نمایش و نگهداری آن اسناد تأمل می‌کند. او نخستین هنرمندی است که امکان اقامتی هنری در آرشیو سازمان ملل متحد را یافته و در این فرایند همراه با مشاهده و تحقیق درباره‌ی اسناد و عکس‌ها، تأثیر حضور فیزیکی بدنش را بر آرشیو، روایت تاریخ و معماری سازمانی بررسی می‌کند. تارا در زمان اقامتش در مقر سازمان ملل، محور تاریخی مطالعاتش را بر کشور فلسطین و به‌طور خاص دوران قیومیت بریتانیا بر فلسطین متمرکز می‌کند و البته به گفته‌ی خودش: «مدتی هم به مطالعه‌ی مجموعه‌ اسناد شخصی نصرت‌الله فیروز، از وزرای خارجه‌ی ایران در سال‌های پس از جنگ جهانی اول، پرداختم.»[v]

تارا فاتحی ایرانی، به‌دنبالِ، چیدمان در گالری آریا


در گوشه‌ای از زیرزمین، چیدمانی با یک میز کار اداری، چند جعبه‌ی آرشیو، تعدادی عکس و اشیا دیگر قرار داشت. بالای میز ویدئویی با دو کادر نمایش داده می‌شد. در یک کادر تصاویری از آرشیو می‌بینیم و در کادر دیگر تارا را که در مقر سازمان ملل متحد حرکت می‌کند. کادر دوم بخشی از ویدئوی اجرایی‌ست که او در روز جهانی همبستگی با مردم فلسطین به‌صورت یک داستان زنده‌ی اینستاگرامی انجام داده بود. آن روز سازمان ملل هیچ برنامه‌ی ویژه‌ای ترتیب نداده بود و تارا به‌تنهایی در ساختمان سازمان ملل پرسه می‌زند. خودش می‌گوید: «حضورم در این کار صیقل نخورده و از پیش طراحی‌نشده بود. این اثر بیشتر درباره‌ی بودن، ایستادن و حرکت کردن است. در آن از افرادی که شاید هرگز داخل کاخ ملل (مقر سازمان در ژنو) را نبینند دعوت می‌کنم تا همراه من از طریق پخش زنده و با دوربینی معمولی در آنجا قدم بردارند. برخی از حرکات و فیگورهایم الهام گرفته از عکس‌های موجود در آرشیو بود: دختران مدرسه‌ای به تخته‌سیاهی اشاره می‌کنند؛ مردان با دوربین دوچشمی به دوردست‌ها نگاه می‌کنند.»[vi]

هنرمند در این تحقیق هنری، روش‌های اجرایی، سیاق‌های تصویری و حتی طنز را برای مشاهده و به چالش کشیدن تاریخ پیشنهاد می‌کند. او برای رهایی از روایت منجمد، سازمانی و مردانه‌ی تاریخ، با حضور خود اسناد و روایات غالباً مبتنی بر متن و تصویر را به چالش می‌کشد. ژست‌هایی مشابه با سوژه‌های تصاویر آرشیو را تکرار می‌کند، به نقطه‌ای اشاره و مکث می‌کند یا در کارت‌پستال‌هایی خودش را در کنار نقاشی‌هایی از مردان سیاست‌مدار قرار می‌دهد و با آنها شوخی می‌کند. تارا برای این اثر شعری نیز نوشته است که در ویدئوی بالای میز به زبان فارسی و انگلیسی دکلمه می‌شد.

تارا فاتحی ایرانی، به‌دنبالِ، ۲۰۲۱، بخشی از چیدمان روی میز در گالری آریا، اردیبهشت ۱۴۰۱

با دنبال کردن خط قرمز روی زمین به فضای سرداب گالری می‌رسیم. در آنجا لباسی زنانه بالای سکویی آویزان شده و ویدئویی پخش می‌شود. این ویدئو در ادامه‌ی سنت قصه‌گویی با قصه‌های دیگران، حاصل گفتگوی تارا با سه دختر افغانستانی ا‌ست که بر اثر جنگ‌های ممتد در افغانستان ناچار به کوچ اجباری شده‌اند. از تصاویر و کلمه‌هایی که بین هنرمند و مسافران مرزها رد و بدل شده، ویدئوی جایی برای نشستن ساخته شده است، اجرایی برای دوربین در فضای عمومی شهر.

تارا فاتحی، چیدمان برای ویدئوی جایی برای نشستن (۲۰۲۱) گالری آریا، اردیبهشت ۱۴۰۱

در ویدئو تارا وسط کوچه‌ای روی صندلی نشسته است و متنی چندتکه از تلفیق کلمات خودش و دختران افغانستان را دکلمه می‌کند:

ته بالکن
شروع تابستان
بدون قلم چطور می‌شه نوشت؟
بدونِ جایی برای نشستن
بدونِ کاغذ

پرفورمر که شیشه‌ی لاک قرمزرنگی در دست دارد تلاش می‌کند از محدوده‌ی ناخن‌ها بیرون نزد. اما قرمز کم‌کم به همه‌جا سرایت می‌کند. کادری دیگر به تصویر اضافه می‌شود. در این کادر  ویدیوهایی را می‌بینیم که دختران برای تارا فرستاده‌اند. تارا می‌گوید آنها در این گفتگوها «از بوها و رنگ‌های مرز، ناهاری که روز قبل خورده‌اند، تجربیاتشان در عبور از مرز، تصاویری که در ذهنشان چشمک می‌زند، چیزهایی که شنیده‌اند، چیزهایی که دیده‌اند، آموختن صبر در اوج ترس و انتظار- انتظار برای خروج از کابل، انتظار برای تجدید پاسپورت- شعرنویسی و زیبایی مزار شریف»[vii] می‌گویند.

این ویدئو برای فستیوال اجرای مرزها ساخته شده است و می‌توان آن را در سایت این فستیوال مشاهده کرد.

کلاغه به خانه‌‌ش نرسید

در گالری آریا نشستی هم درباره‌ی نمایشگاه برگزار شد. در روز نشست، علاوه بر گفتگو با هنرمندان، دکتر آزاده ثبوت، پژوهشگر پسادکتری در حوزه‌ی هنر و مطالعات صلح، و اعضای گروه صداخانه، احمد جعفری، احمدعلی کدیور، مهمان برنامه بودند و زوایای دیگری بر نقشه‌ی سفر خیالی‌مان افزودند.

نشست نقشه‌هایی برای سفر به پشت کوه قاف، گالری آریا، تهران، ۲۰ ازدیبهشت ۱۴۰۱
عکس: هادی محسنی

آزاده ثبوت برایمان از مقاومت‌های خلاقانه در بستر انقلاب، جنگ و بازسازی گفت. بدین ترتیب هنر را نه امری لوکس و در دسترس خواص، بلکه صحنه‌ای برای هم‌آفرینی، همبستگی و درمانی بر فاجعه معرفی کرد. ثبوت با بیان مثال‌هایی از کشورهای همسایه نمودهای مقاومت خلاقانه‌ی هنرمندان_ از رپ اعتراضی گرفته تا دیوارنگاری و معماری مکان‌های زخمی – در برابر ویرانی در هنگامه‌ی جنگ و ناآرامی را به یادمان آورد. از گروه امداد تئاتری در لبنان گفت که پس از ویرانی سالن‌های تئاتر، مکان‌های فرهنگی و موزه‌ها در اثر انفجار بندر بیروت تشکیل شده بود. گروه در جمعی واتس‌اَپیِ صدوپنجاه نفره ساخته شده بود. آنها برای فروش بلیط نخستین تئاتر خود اعلام کردند: «بیروت: امشب نمایشی اجرا نمی‌شود.» شگفتا که هنردوستان خاورمیانه و سراسر جهان صدها بلیط نمایشی را که قرار نبود اجرا شود خریدند، چراکه سالن تئاتری در بیروت سالم نمانده بود.

در ماه‌های پس از انفجار چنانکه دکتر ثبوت می‌گوید: «هنرمندان، با الهام از تئاتر آگوستو بوآل، شهری را که تمامی سالن‌های تئاترش را از دست داده بود به صحنه نمایش تبدیل کردند. امروز بیروت به شهری با تئاتر در فضای باز تبدیل شده است، شهری با نمایش‌ها و اجراهای متفاوتی که در چادرها، زیرزمین‌ها، میدان‌ها و فضاهای ویرانه اجرا می‌شوند. نمونه‌های فراوانی از نمایش‌درمانی، نمایش هم‌زمان، هنر ابداع و نمایش‌های کاربردی برای پرداختن به مسائل پناهجویان، زنان و کودکان آسیب‌دیده از خشونت اجرا می‌شود و تئاتر در لبنان به روشی بنیادی برای مبارزه با بی‌عدالتی و پرسشگری از نظام حاکم تبدیل شده است تا آنجا که با پیشامد هر فاجعه تازه‌ای، مردم هرچه بیشتر و بیشتر به تئاترها پناه می‌برند.»[viii]

مهمان‌های گروه صداخانه از اطلس‌‌ها و نقشه‌های موسیقایی در بستر موسیقی مردمی و فعالیت‌شان گفتند. «صداخانه مرکزی است برای پژوهش‌ و انتشارِ آلبوم‌های صوتی در حوزه‌ی موسیقیِ مردمیِ ایران.» اصطلاحاتِ موسیقیِ محلی، بومی، اقوام، مقامی و یا نواحی هر کدام کم‌و‌بیش برای اشاره به موسیقیِ مردمی در ایران به کار برده می‌شوند و اگرچه همگی تا حدودی به موضوعِ یکسانی اشاره دارند، اعضای صداخانه اصطلاحِ موسیقیِ مردمی را دارای ظرفیت بیشتری برای قبض‌وبسط‌های مورد نیاز برای فعالیت‌شان می‌شمارند.

«صداخانه در دو سال گذشته توانسته است مجموعه‌ای از موسیقی مردمی ایران، شامل ۱۴۰۰ صفحه‌ی دور چهل‌وپنچ و ۱۵۰۰ نوار کاست گردآوری کند. این آرشیو به‌منظور فراهم آوردن مواد خام پژوهشی و انتشار آثار صوتی همچنان در حال به‌روزرسانی و تکامل است. بخش عمده‌ای از کار روزانه‌ی آنها در کارگاه صداخانه رسیدگی به اموری از قبیل تهیه و طبقه‌بندی، ترمیم و سالم‌سازی و تنظیم فهرست‌های استاندارد دیسکوگرافی است. اعضای صداخانه همچنین کتاب‌شناسی نسبتاً جامعی را (فعلاً از متون فارسی در ۸۰ سال گذشته) مختص موسیقی مردمی تهیه و تدوین کرده‌اند. صداخانه در حال ساخت اطلس چندرسانه‌ای موسیقی مردمی ایران است. این اطلس شامل مدخل‌های دانش‌نامه‌ای و صدها قطعه‌ی صوتی است که بر روی نقشه‌ی جغرافیای موسیقایی ایران پهن شده است. نام صداخانه هم برگرفته از تلاش‌های لطف‌اله مبشری و همکارانش در تأسیس صداخانه ملی در اوایل دهه‌ی سی شمسی است.»[ix]

من و گلرخ و تارا مهمان‌های برنامه و عنوان نمایشگاه را با هم انتخاب کردیم. در این انتخاب دوباره‌ی به نسبتمان با اینجا و اکنون (تهران سال ۱۴۰۱) و به رابطه‌های میان داستان‌ها و دغدغه‌هایمان فکر کردیم. کتاب آرشیو پاره‌پاره با عبارت «یکی بود یکی نبود» آغاز می‌شود و پرده‌های شروق و غروب گلرخ از زمان قصه‌گویی شبانه‌ی شهرزاد برای هزار شب حکایت می‌کنند.  در این مسیر، هر سه‌‌ی ما به عبور از مرزهای محتوم و جغرافیاهای نو می‌اندیشیدیم و خواهیم اندیشید. می‌دانیم که قصه‌ها همانند زندگی، تاریخ و مقاومت‌ بی‌پایان‌اند. مسیر سفر خیالی ما با یک فراخوان آغاز شد، با روزمره‌نامه‌ها در ایامی دور تخیل‌پذیر شد و در فضای نمایش در تقسیم با کسانی که به دیدارمان آمدند واقعی شد.

این سفر که از عنوانش هم پیداست، آن‌قدر دور است که قرار نیست به پایان برسد. همان‌گونه که تارا با آوازی در ویدئوی جایی برای نشستن در سرداب زمزمه می‌کرد:

کشتی‌شکستگانیم،
ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را

کشتی‌شکستگانیم،
 ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را


[i] کتابی از ابوالقاسم عبیداله پسر عبداله پسر خردادبه (خرداذبه)، جغرافی‌دان، تاریخ‌نویس و موسیقی‌دان ایرانی، که بین سال‌های ۲۳۴–۲۳۰ ق (۸۴۴–۸۴۸ م) نگاشته شده است.

[ii] کتاب تشریح بدن تألیف منصور بن الیاس، رساله‌ی مشهوری است چراکه هیچ‌گونه تصویرسازی تشریح کامل بدن انسان پیش از رساله‌ی پزشکی وی در جهان اسلام به دست نیامده است. تاریخ تألیف این رساله را سال ۷۹۹ هجری می‌دانند.

[iii] برای اطلاعات بیشتر یا سفارش کتاب به سایت هنرمند مراجعه کنید. به قلم نگارنده، متنی تشریحی هم در فصلنامه‌ی تابستان ۱۴۰۱ حلقه‌ی تجریش زنان درباره‌ی این آرشیو منتشر شده است.

iv] In observance, 2021

[v] تارا فاتحی، از متن هنرمند برای نقشه‌هایی برای سفر به پشت کوه قاف.

[vi] همان

[vii] همان

[viii] از متن دکتر آزاده ثبوت که برای نشست نقشه‌هایی برای سفر به پشت کوه قاف در اختیارم قرار دادند.

[ix] از متنی که صداخانه برای نشست نقشه‌هایی برای سفر به پشت کوه قاف در اختیارم قرار دادند.

تاریخ

18 دسامبر ,2023

اشتراک‌گذاری