Outside an eye clinic

علیه روایت‌های حاضر-آماده (بخش دوم)

عاصم رفیقی

گفت‌وگوی سرآزاد با عاصم رفیقی

 سرآزاد: تمایز بین ساختار‌های عمدتاً اقتصادی و نیت اخلاقی یادآور عبارتی در فارسی است: ور نم نهادن. این اصطلاح به معنای آن است که کسی را به قتل برسانی، دفنش کنی و بعد روی قبرش گُل بکاری تا دیده نشود. با وجود خودانتقادگری و خودبازتابی‌ عیان شما در مورد ساختارهای اقتصادی‌ای که در فرایند بازنمایی دیگران دخیل‌اند، عمده‌ی صحبت‌هایتان درباره‌ی عکاسان سفیدپوست غربی است؛ به نظر شما اطلاع‌رسانان بومی در این سیستم چه نقشی ایفا می‌کنند؟

عاصم:‌ وائل حلاق بارها به ما یادآوری می‌کند که غرب «یک فرهنگ و معرفت‌شناسی است، نه مکانی جغرافیایی.» همه‌ی ما به‌لحاظ معرفت‌شناختی و فرهنگی غربی هستیم و مفاهیمی مانند «بومی» یا «محلی» به‌مثابه‌ی چیزی بیرون از شکل‌بندی‌های معرفتی دانش غربی اساساً مسئله‌دار هستند. دیوید اسکات[۱]، جوزیف مسعد[۲]، لورا آن استولر[۳] و بسیاری دیگر به ما خاطرنشان می‌کنند که حتی فهم ما از «فرهنگ» و «سنت‌هایمان»_  مفاهیمی که بسیاری از متفکرانِ به‌اصطلاح ضداستعماری سعی در احیاشان دارند_ ما را در دام اشکال، اشیا، دسته‌بندی‌ها و مفاهیمی می‌اندازد که در چهارچوب معرفت‌شناسی‌های استعماری پایه‌ریزی و تعریف شده‌اند.

همانطور که پیش‌تر گفتم، تلاش‌های پسااستعماری به نظر من اغلب پیروزی‌هایی دروغین‌اند. برای ما واقعاً گریزی از نسبت‌های معرفتی غربی وجود ندارد، نسبت‌هایی که هر روز با مَلات قوی‌‌ِ تولید سرمایه‌دارانه و تأثیراتش بر ساختار و سازوکارهای دولت، جامعه و خانواده در جای خود تثبیت می‌شود. پذیرش این استیلا و قدرت مستمرِ اَشکال دانش غربی و جهانشمولی‌‌ِ تقریبی آنها توضیح این را که چرا نگاه ما به جهان تا این حد سطحی و محدود است آسان‌تر می‌کند. ما همیشه جهان را از زاویه‌ی دید غربی و از مجرای منافع و ارزش‌های غربی می‌بینیم. این یعنی اگر عکاس، نویسنده، خبرنگار، هنرمند یا فیلمساز جوانی از «سایر نقاط دنیا» بخواهد به «موفقیتی» گسترده‌ در جریان اصلی حرفه‌اش دست‌ بیابد با محدودیت‌های بسیاری در آنچه می‌تواند انجام بدهد روبه‌روست. شنیدن و درک «دیگریِ» بزرگ جهانی زمانی به بهترین شکل ممکن می‌شود که آن دیگری از دُکترین امپریالیسم ایالات متحده حمایت کند، استثناپنداری ایالات متحده را گرامی بدارد و بر همراهی خود با اسطوره‌های لیبرالیسم غربی اصرار بورزد. این همان چیزی است که به یاری آن می‌توان به دفاتر مرکزی رسانه‌های غربی راه پیدا کرد یا امکان نشر آثار در نشریات غربی و مصاحبه در استودیوهای پربیننده‌اش را یافت. غرب در جنوب آسیا امری قدیم و درون‌ماندگار[۴] است و مفاهیمی مانند «اینجا» و «آنجا»، بومی و خارجی بسیار مسئله‌دار هستند. این مفاهیم به تعصبات غربی اعتبار می‌بخشند و توجیه استفاده‌ی غرب از گفتمانی خشونت‌بار، نژادپرستانه، تحقیرکننده، ارباب‌منشانه و صغیرپندارانه در مواجهه با ما غیرغربیان را آسان‌تر می‌کند. این مفاهیم خوارکی را فراهم می‌کنند که غرب، به‌مثابه‌ی مکان و مردم، برای جان بخشیدن به حس برتری اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، تکنولوژیک خود به آن احتیاج دارد. آنها نابرابری اندیشه، دانش، خرد، ایده‌ها و بینش‌هایی را تثبیت می‌کنند که نسبت غرب جغرافیایی را با بقیه‌ی نقاط جهان مشخص می‌کند.

اگر خبرنگار جوانی باشید که می‌خواهد پول در بیاورد، چاره‌ای جز رفتن سراغ نشریات و رسانه‌های غربی ندارید. آنها همچنان قدرتمندترین، تأثیرگذارترین، به‌لحاظ مالی متعهدترین نشریات و رسانه‌ها در نوع خود هستند و قادرند دست‌مزدهایی پرداخت کنند که به آدم اجازه‌ی تأمین مخارج زندگی‌اش را می‌دهد. تازه این جدای از جایگاه و اعتباری است که هنوز بسیاری از ما در به‌اصطلاح جنوب جهانی برای نشریات غربی قائل‌ایم. هیچ راه گریزی از این مسئله نیست. در نتیجه، خبر‌نگارانِ بلندپروازی که می‌خواهند مورد توجه رسانه‌های غربی قرار بگیرند، فقط می‌توانند به داستان‌های انگشت‌شماری بپردازند که طبیعتاً سربه‌سر از زاویه‌ی دید، ارزش‌ها، اولویت‌ها، دغدغه‌ها و منافع سیاسی غربی سرچشمه می‌گیرد. سالیان سال است که شاهد تولید به‌واقع کارخانه‌ای داستان‌هایی مشمئزکننده درباره‌ی موضوعاتی مانند زن‌ستیزی مسلمانان، سرکوب زنان تحت نام «اسلام»، تروریسم و حضور فطری آن در جوامع مسلمان، عقب‌ماندگی و توسعه‌نیافتگی جهان عرب و هرج‌و‌مرج ذاتی و مدیریت‌ناپذیری جوامع اسلامی هستیم. همانطور که قبلاً گفتم، حوادث یازدهم سپتامبر جهت‌گیری اخلاقی و فکری خبرنگاران ما را مخدوش کرد و باعث شد مستأصلانه دنبال شواهد بیشتری برای اثبات دروغگویی، خشونت و عدم‌آمادگی و تناسب جوامع اسلامی با «تجدد» بگردند. نتیجه‌ی مستقیم این امر داستان‌های خبری‌ای است که غرب در آنها مرکزیت دارد و، به‌ویژه در جنوب «توسعه نیافته»، مؤید روایت‌هایی هستند که در آن نجات‌دهندگان سفید به اشکال نظامی، اقتصادی و سیاسی مداخله می‌کنند و این دیگریِ عقب‌مانده را از دست خودشان نجات می‌دهند. آدم در این شرایط گزینه‌های متعددی برای انتخاب ندارد، اما این گزینه‌ها خیلی مشخص جلوی رویت گذاشته شده‌اند.

معتقدم خطرناک‌ترین اشخاص در تداوم این سازوکارها آدم‌هایی مثل خود من‌اند، افرادی که در چهارچوب اشکال دانش غربی تربیت شده و یاد گرفته‌اند این دانش را سنگر عدالت، برابری، مدارا، مدنیت، تجدد و پیشرفت بپندارند، کعبه‌ی آمالی که همه‌ی تاریخ‌های «ملی» باید از آن تقلید کنند و برای دستیابی به آن بکوشند. اشخاصی مانند من _ که در مؤسسات آموزشیِ به سبک غرب در کشور خودشان یا در خود غرب و مؤسسات آموزشی سرآمد تحصیل کرده‌اند _ همان قشر از جامعه‌ی جنوب جهانی هستند که تمامی ساختارهای قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، فکری و اجتماعی را حفظ می‌کند. ما فرزندان تامس مکالی[۵] هستیم، آن «طبقه از افرادی که به‌لحاظ خون و رنگ هندی‌اند، اما ذائقه، عقاید، اخلاقیات و فکرشان انگلیسی است،» مائی که همچنان همان نقشی را بازی می‌کنیم که مکالی برایمان متصور بود: متصدیان زنده نگه‌ داشتن استعماریتی که غرب بی‌دردسر بر آن برچسب «پسااستعماری» می‌زند.

حمید دباشی، روشنفکر و استاد دانشگاه ایرانی-آمریکایی، مطالب بسیاری درباره‌ی این طبقه نوشته و از آنها با عنوان کمپرادورها[۶] یاد کرده است. من چندان از اصطلاح کمپرادور خوشم نمی‌آید، زیرا القاگر درجه‌ای از عاملیت آگاهانه در همکاری و مشارکت است. فکر می‌کنم اگر میل و اراده‌ای ناخودآگاه به همکاری با غرب وجود دارد به دلیل آن است که به فرد امکان «شنیده شدن»، حس هم‌خوانی و اقتدار و قدرت صحبت کردن می‌دهد. مسئله این است که ما فقط از آن رو شنیده می‌شویم که به زبان قدرت غربی صحبت می‌کنیم، و همانطور که اسپیواک اشاره کرده است، هر زبان دیگری (به‌لحاظ معرفتی و سیاسی) صرفاً ما را لال و بی‌صدا خواهد کرد.

اما این مسئله جنبه‌ی دیگری هم دارد که نمی‌توان از آن چشم‌پوشی کرد. اگرچه همچنان منتقد اهالیِ خبرنگاری در غرب هستم، می‌فهمم چرا تصاویری که تولید می‌کنند از این جنس است. نکته‌ی آزاردهنده برایم این است که چرا ما به شکل کنونی‌مان اثر تولید می‌کنیم و چرا تعریفمان را از «داستان‌های مهم» صرفاً به داستان‌هایی محدود کرده‌ایم که بتوانیم به غرب بفروشیم؟ داستان‌هایی هم‌سو با چارچوب معرفتی غرب و با نگاهی عمیقاً غرب‌زده. و البته چرایی این مسئله را هم می‌دانم، زیرا بسیاری از خبرنگاران جوان صاف و پوست‌کنده‌ آن را بیان می‌کنند. مردم کشورهای ما نمی‌توانند در مقام هنرمند، خبرنگار یا عکاس خبری برای خودشان زندگی قابل‌قبولی بسازند. این‌ رشته‌ها ارزش سرمایه‌دارانه‌ی چندانی ندارد و نمایش وحشتِ پسااستعماری زندگی این‌روزهای ما بر منطق خشنِ نرخ بازده استوار است و برای کارهای اخلاقی و اجتماعی صبر و حوصله‌ی چندانی ندارد. نویسندگان، خبرنگاران و عکاسان جوان تنها در صورتی می‌توانند برای خودشان زندگی‌ای دست‌وپا کنند که برای نشریات غربی بنویسند و عکاسی کنند و پاسخگوی نیازهای سردبیران غربی باشند. البته که این کار با پرداختن به داستان‌های محلی شدنی نیست و بنابراین، خبرنگار یا عکاس ما ناگزیر در دام تولید چرندیات کلیشه‌ای غربی می‌افتد، همان کلیشه‌هایی که می‌توان از اقبال و فروششان در واشنگتن دی‌سی و نیویورک مطمئن بود. انتخاب دیگری پیش روی ما نیست.

همانطور که گفتم «غرب» یک جغرافیا نیست، بلکه نوعی معرفت‌شناسی است، همان معرفت‌شناسی‌ای که ما، مردم جنوب آسیا، از روز اول مدرسه آن را یاد می‌گیریم. و البته پایه‌های این معرفت‌شناسی را مؤسسات خبر‌نگاری ثروتمند در سراسر جهان تحکیم می‌کنند. وقتی درباره‌ی اروپا حرف می‌زنم، مقصودم اروپای به‌مفهوم آن جغرافیایی نیست. مد نظرم اروپا به‌مثابه‌ی نوعی ذهنیت، ایدئولوژی و معرفت‌شناسی است. من درباره‌ی اروپایی صحبت می‌کنم که در پاکستان و بنگلادش و هند نشسته؛ اروپایی که از بسیاری جهات شاید بتوان گفت اینجا بسیار شدیدتر از آن دفاع می‌کنند تا در خود اروپا و این دفاع پیامدهای خشونت‌باری دارد. نیازی نیست مردی سفیدپوست بیاید و با ما و جامعه‌مان سبعانه رفتار کند؛ ما خودمان این کار را به‌خوبی انجام می‌دهیم.

سرآزاد: به نظر شما، اروپا‌محوری به‌مثابه‌ی نوعی ذهنیتِ نورماتیو چه نسبتی با عینیت خبرنگاری دارد؟ آیا ارتباطی در اینجا می‌بینید؟

عاصم: بالاتر هم در این باره کمی صحبت کردیم. جواب کوتاه یک کلمه است:‌ صددرصد. اروپامحوری _ این ایده که اروپا مظهر پیشرفت، مدارا، انسانیت، عدالت، برابری، مدنیت، داستان‌گویی، سیاست و قدرت است _  به شکل‌هایی متفاوت سر بر می‌آورد. اروپامحوری شالوده‌ی به‌‌رسمیت‌‌شناخته‌نشده‌ی نگرش‌های نژادپرستانه‌ای است که بر بخش بزرگی از گفتمان‌های خبرنگاری پیرامون مهاجران، اسلام، توسعه، جنگ‌افروزی و مانند اینها حاکم است. علاوه بر این، اروپامحوری به خبرنگاران اجازه می‌دهد کل جهان را از منظرگاه اولویت‌ها، تعصبات، منافع، پیش‌فرض‌ها، عادات و ارزش‌های غربی ببینند و اینها را اموری «جهانی» یا «طبیعی» بدانند. نتیجه‌ی اروپامحوری بازنمایی اقتدارگرایی غربی تحت نام «دموکراسی» است؛ فقط کافی است به یاد بیاوریم که نظام‌های نژادپرست و آپارتایدی مانند اسرائیل، مکرراً و به‌شکلی هنجارین، «دموکراسی» یا جامعه‌ی «لیبرال» خوانده می‌شنود. نتیجه‌ی اروپامحوری بازنمایی نهادهای قانونی سربه‌سر فاسد غرب در قالب «قانون» است، بازنمایی جوامع به‌شدت نژادپرست آن به نام «جامعه‌ی مدنی»، نابرابری فزاینده و آسیب‌های اجتماعی‌‌اش در پوشش «جهانی شدن.» و باز هم نتیجه‌ی اروپامحوری بازنمایی میل همیشگی غرب به جنگ‌افروزی و نسل‌کشی در لوای «رهایی‌بخشی» است؛ تنها در دو دهه‌ی اخیر شاید مشارکت مستقیم و غیرمستقیم اما آشکار در کشتار جمعی مردم در پاکستان، افغانستان، لیبی، سوریه، سومالی، عراق، ایران، و یمن و فلسطین بوده‌ایم. پیش‌فرض اروپامحوری آن است که همه‌ی این نمودها درست، مدرن، عادلانه، ضروری، هم‌خوان با عقل سلیم، عادی و متمدنانه است، موهباتی که ابتدا در اروپا ظاهر می‌شود و سپس به جاهای دیگر سرایت می‌کند. در چهارچوب اروپامحوری آینده‌‌ی متصور برای باقی دنیا وضعیت حالِ اروپاست، وضعیتی که این جوامع عقب‌افتاده اگر نه در این لحظه، عاقبت_ با اغوا یا به اجبار_ باید به آن برسند. این چهارچوب فکری مدعی‌ است تنها تاریخ ممکنْ تکرار و طی کردن دوباره‌ی مسیر تاریخی اروپا به‌دست ملت‌ها و مردمان دیگر است. این شکل از تاریخ‌گرایی و تعصبْ بن‌مایه‌ی بخش بزرگی از آنچه گزارشگری خبری تلقی می‌شود است.

اروپا‌محوری در جامعه تجلی می‌یابد و صد البته شالوده‌ی سیستم‌های آموزشی و قانونی را میچیند. در سطح جهانی، نهادهای قدرتمند فراملی مانند سازمان ملل متحد، سازمان تجارت جهانی، سازمان جهانی بهداشت، یونیسف و غیره مسئول تثبیت اروپامحوری هستند. بنیان گفتمان‌های ما درباره‌ی مسائلی مانند توسعه‌، پیشرفت، فمینیسم، حقوق بشر، محافظت از محیط‌زیست‌، اقتصاد سیاسی (یا آنچه صرفاً به آن «اقتصاد» می‌گویند) را ایده‌آل‌های غربی تعیین کرده‌اند و شاید حتی بتوان گفت شاهد نوعی جهانی‌سازی تقریباً تمام‌عیار اولویت‌ها و منافع محدود و بسته‌ی اروپایی هستیم.

سرآزاد: اینجا به سؤال اصلی می‌رسیم. در دیدگاه شما چه بدیلی برای آنچه نقدش می‌کنید وجود دارد و چگونه آن بدیل را در فعالیت حرفه‌ای و آموزشی خود اعمال کرده‌اید؟ چگونه می‌توان این طرز تفکر هنجارین را به چالش کشید؟

عاصم: ‌توجه من همواره به تسلسل معرفت‌شناسی‌های استعماری_ در حیطه‌ی قانون، اقتصاد، آموزش و حکم‌رانی_ معطوف می‌شود و همچنین به ایده‌های پیشرفت و توسعه که همچنان واقعیت کنونی ما را لکه‌دار می‌کنند. ما فکر می‌کنیم نظریه و کردار ضداستعماریمان علیه ساختارهای سرکوبگرانه‌ی قدرت استعماری اروپا است، اما متوجه نیستیم که اگر این تخیل و ایده‌های نهادی، ایدئولوژیک و معرفتی‌ را_ که قدرت‌های استعماری برای کنترل ما استفاده می‌کردند_ مستحکم‌تر نکرده باشیم، دست‌کم آنها را دست‌نخورده نگه داشته‌ایم. به نظرم بهترین تعریف از این وضعیت را جوزیف مسعد ارائه می‌دهد. مسعد می‌گوید اگرچه ناسیونالیسم ضداستعماری در تقابل با حاکمیت و سیاست‌های نژادپرستانه‌ی استعماری تعریف می‌شد، پس از استقلال هرگز به پرسشگری درباره‌ی شیوه‌های حکمرانی، قانون‌گذاری و آموزش استعماری نپرداخت. این ساختارهای معرفت‌شناختی در ساختار‌های حکمرانی، آموزش ملی، شیوه‌های مراقبتی و نهادهای قانونی ملت‌های تازه‌استقلال‌یافته‌ی ما راه پیدا کردند و در نهایت همه‌ی عاملیت به آنها تفیض شد (به کتاب جوزیف مسعد تأثیرات استعماری: شکل‌گیری هویت ملی در اردن[۷] مراجعه کنید).

از سال ۲۰۰۸ که کار روی پروژه‌های بلندمدت مستند تصویری خودم را شروع کردم، سعی‌ام بر آن بوده تا تجربه‌ام از جهان برای درک، توضیح یا تجزیه‌و‌تحلیل آن_ اشکالی از سلطه و تسلط که می‌خواهد زندگی هر لحظه گذرای اطرافمان را در روایات قابل‌مدیریت و غالباً خطی و دسته‌بندی‌های حاضر-آماده قالب بزنند_ نباشد، بلکه جهان را در قالب زنجیره‌ای از برخوردها، غافلگیری‌ها، اشتباهات، تصادفات و اتفاقاتی درک کنم که ماهیت واقعی زندگی را در بر دارند. سعی می‌کنم در جهت مخالف نیاز به سازماندهی زندگی و تجربیات در قالب روایت‌ها و نظریه‌های توضیحی کلان کار کنم. می‌خواهم تفکراتم هم‌سو با امور  معمولی روزمره باشد، هم‌سو با شیوه‌ای که این امور ردپای نیروهای کلان‌‌تر (سرمایه‌داری، استعمار، ناسیونالیسم و غیره) را در خود دارند، اما هرگز به آنها محدود یا در چهارچوب آنها تعریف نمی‌شود. سعی می‌کنم جهان را به‌مثابه‌ی مجمع‌الجزایری از رویارویی‌هایی ببینم، حس کنم و تجربه کنم، مجمع‌الجزایری که به خط و نظم خاصی در نمی‌‌آیند، از منطق خاصی پیروی نمی‌کنند و به هم مرتبط نیستند، اما وقتی در کنار یکدیگر دیده می‌شوند، نقشه‌ای از زمان حال را به دست می‌دهند، نقشه‌ای که نشان می‌دهد چطور زخم‌های گذشته و بیم‌های آیندهْ اکنونی تعریف‌ناپذیر و پیچیده برایمان می‌سازند. فکر می‌کنم خیلی‌ها پژواک صدای لورن برلانت[۸]، کَتلین استوارت، و مانوئل دلاندا[۹] را در این صحبت‌ها می‌شنوندکه البته درست است.

بنابراین، تدریس به تمرینی برای بررسی انتقادی راه‌های شناخت جهان بدل می‌شود، تمرینی برای بررسی مقوله‌بندی‌ها و هستی‌شناسی‌هایی که از طریق آنها تصمیم می‌گیریم چه موضوعی برای مطالعه جذابیت دارد. در این تمرین انتقادی می‌توانیم شیوه‌هایی را بررسی کنیم که رسانه‌ها و گفتمان‌های فراملی به شیوه‌ی صحبت ما درباره‌ی جهان اطرافمان شکل می‌دهند و آن را لکه‌دار می‌کند. وقتی هدف پی بردن و کاوشِ نسبت‌های معرفتی جدید و آزمودن شیوه‌های جدیدی برای بودن و درگیر شدن با امور اجتماعی باشد، تحول شخصی بیش از هر چیز در تدریس اهمیت پیدا می‌کند. دانش‌آموزان را ترقیب می‌کنیم تا متوجه شوند موضوع بازنمایی‌های «بهتر» یا «واقعی‌تر» نیست زیرا همه بازنمایی‌ها ناگزیر محدود خواهند بود؛ باید به دانش‌آموزان کمک کنیم درک کنند که آنچه مهم است پرسشگری درباره‌ی خود است، و اینکه پاسخ آن سؤالات همیشه در زندگی دیگران نهفته است (برای اطلاعات بیشتر نگاه شود به دو کتاب وائل حلاق دولت غیرممکن[۱۰] و همچنین بازگویی شرق‌شناسی[۱۱]). این شکل از آموزش تمرینی نیازمند فروتنی و پذیرش خلاقانه‌ی آسیب‌پذیری است و البته می‌تواند نتایج چشمگیری به بار بیاورد.

سرآزاد: به نظر شما دانشگاه می‌تواند مکانی برای این روایت‌های جایگزین باشد؟ این روزها شاهد انتقادات بسیاری از این دست در محیط آکادمی هستیم.

عاصم: دلم می‌خواهد باور کنم که شاید این تنها مکانی باشد که این آزمون‌وخطاها در آن رخ می‌دهد. این یکی از دلایلی بود که کار حرفه‌ایم در حیطه‌ی مستندسازی را رها کردم و برای ادامه‌ی تحصیل در مقطع دکترا به دانشگاه بازگشتم. فکر می‌کردم این محیط فضای بیشتری برای تجربه و یادگیری شیوه‌هایی جدید برای نوشتن جهان در اختیارم می‌گذارد. با این حال، تناقضات عمیقی را هم که در ارزیابی و روش‌شناسی تحقیق رشته‌های دانشگاهی وجود دارم می‌بینم. شکی نیست که رشته‌هایی مانند انسان‌شناسی دست به تجربه‌های چشمگیر و الهام‌بخشی در مردم‌نگاری، نگارش، بازنمایی و جا‌به‌جایی مرزهای درک هستی/معرفت‌شناختی[۱۲] ما از جهان زده‌ است. با این حال، به‌ تجربه دریافته‌ام که ترجمه‌ی این تجربیات به برنامه‌ای تحقیقاتی برای خودم معمولاً کار سختی است. روش‌شناسی‌‌های استاندارد برنامه‌های تحقیقاتی، قالب‌های نوشتاری، زبان آکادمیک و سایر تشریفات این محیط تا حد زیادی مانع تجربه‌گری میشوند. شیوه‌های نگارش آکادمیک، انتخاب سیاق زبانی مناسب، اصطلاحات تخصصی و شیوه‌‌های ارجاعِ مد روز و از مد افتاده (برای فهم اینکه مد و اصطلاحات تخصصی تا چه حد هنوز برای ادا و اطوارهای آکادمیک مهم هستند به مقاله طنز اِلن هِرتز[۱۳] به نام «گندکاری‌هایم را بزک کن: هزار فلات و دیگر اغراق‌های نظری»[۱۴] مراجعه کنید) علیه شکل‌گیری روش‌های جایگزین برای بودن، نوشتن و هویداسازی عمل می‌کنند. اما شکی نیست که این تنها جایی است که چنین تجربیاتی می‌تواند صورت بگیرد، باید صورت بگیرد و در عمل هم صورت می‌گیرد. این امر بی‌بحث‌وجدل اتفاق نمی‌افتد، اما من معتقدم دست‌کم دانشگاه به آدم اجازه می‌دهد تلاش کند و روش‌هایی برای فائق آمدن بر مقاومت‌ها بیابد. 

این امکانی است که در مورد رسانه‌های شرکتی و سایر مؤسسات صدق نمی‌کند. قراردادها، پیش‌فرض‌ها، پیش‌داوری‌ها، سوگیری‌ها، باورها، یقین‌ها و اگر بخواهم صریح بگویم آنچه کم از پرستش بنیادگرایانه‌ی امپریالیسم، سرمایه‌داری و برترپنداری  نژاد سفید (یا به‌ عبارت دیگر اروپا‌محوری) چنان در عمق گفتمان‌ها، جهان‌بینی‌ها و عقاید غیرمنطقی خبرنگاران، سردبیران و عکاسان رسوخ کرده‌اند که احتمال کمی وجود دارد این تجربه‌گرایی‌ها در این محیط‌های تجاری رخ بدهد. و به ‌فرض که چنین تجربه‌هایی صورت بگیرد قطعاً از جانب کسانی مانند ما که خارج از این سه قاب ایستاده‌ایم نخواهد بود.


[۸] Lauren Berlant

[۹] Manuel Delanda

[۱۰] The Impossible State (2012)

[۱۱] Restating Orientalism (2018)

[۱۲] Onto-epistemic

[۱۳] Ellen Hertz

[۱۴] Pimp my Fluff: A Thousand Plateaus and Other Theoretical Extravaganzas (2016)

[۱] David Scott

[۲] Joseph Massad

[۳] Laura Ann Stoler

[۴] Imamanent

[۵] Thomas Macaulay

[۶] Compradors، گروهی از بازرگانان بومی که در کشورهای مستعمره نقش میانجی را در ارتباط با مؤسسات خارجی بازی می‌کنند و در بهره‌گیری اتقصادی، تجاری و سیاسی به آنها یاری می‌رسانند. -م

[۷] Colonial Effects: The Making of National Identity in Jordan (2001)

تاریخ

1 نوامبر ,2023

اشتراک‌گذاری